باربد باربد ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

باربد بزرگ ما

هوش برتر-خاطره2

باربد عزیزما هوش سرشاری داری وحس ششم بسیار بالا باربد عزیزما هوش سرشاری داری وحس ششم بسیار بالا ،عزیزم روزهایی که میدونی مامان خونه است خیلی راحت تا ٩ونیم صبح میخوابی ولی روز هایی که مامان می خواد بره سر کار زود بیدار میشی واگه مامانیو نبینی گریه میکنی این نشون میده خیلی خوب میتونی بوی مامانی رو تشخیص بدی که کنارته یا نه وقتی بزرگ شدی حتما به خاطر تمام نبودنام ازت عذر خواهی میکنم ...
30 تير 1390

کتاب وشعر

یکی از شعر هایی که بباربد کوچولوی ما خیلی دوست داره جوجه جوجه طلاییه که واسش میذارم تو وبلاگش جوجه جوجه طلائی     نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی     چگونه بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت   نه کس ز من خبر داشت دادم به خود یک تکان   مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم       اینجوری بیرون جستم  البته باربد به تخم مرغ میگه توتو.... پسر من به کتاب خیلی علاقه داره درست مثل این کوچولو   ...
23 تير 1390

اولین مسافرت باربد ومامان وبابا

اولین مسافرت ٣ نفری باربد ومامان وبابا اولین مسافرت باربد به شیراز در تاریخ ٩٠/٣/١١ که به همراه مامان وبابا رفته البته پسرم در سال ٨٩ هم ٢ تا مسافرت  داشته ولی فقط با مامان که در ٣ ماهگی و٥ ماهگی بوده . توی این سفر من وباباش به این نتیجه رسیدیم که پسرمان از ما خوش مسافرت تره.چون نه غر زد نه نق نق کرد نه بهونه گرفت وفقط وفقط میخندید . پسرم الهی همیشه لبات پر خنده ودلت شاد باشه من وبابا خیلیییییییییییییییییییییییییییی دوستت داریم   ...
15 تير 1390

خاطره1

یکشنبه ١/٣/٩٠ امروز وقتی میخواستم بیام سرکار اومدم ازت خداحافظی کنم امروز وقتی میخواستم بیام سرکار اومدم ازت خداحافظی کنم دیدم اشک تو چشات جمع شد وخواستی بیای بغلم .بغلت کردم ومنو محکم بغل کردی باهات حرف زدم گفتم مامان یباید بره سرکار بعدازظهر میام باهم بازی کنیم تو یه کم گریه کردی و لبای کوچیکتو گذاشتی روی صورتم وفشار دادی مثل اینکه داری منو میبوسی وبعد رفتی بغل مامان جون وخندیدی .البته بابغض پسرم میدونم اینقدر درکت بالاست که میفهمی شرایطو ممنونم ازت پسر خوشکلم دلم میگیره وقتی فکرشو میکنم که منو نمیبینی چه حسی داری...
1 خرداد 1390

در هفت ماهگی

باربدم هر روز تو منتظری که از سر کار برگردم ومامان جون میگه همش به صدای آسانسور گوش میدی که ببینی من کی میام انگار صدای آسانسور با آمدن  من برات یه شرط شده . وقتی به خونه میرسم تو اینقدر خوشحال میشی ودستای کوچیکتو باز میکنی که بغلت کنم منم میدوم ومیگیرمت تو بغلم وبعدش برمیگردی به مامان جونت یه لبخند میزنی ومنو محکم بغل میکنی انگار چندسال برات گذشته .میدونم برات سخته وهمینطور برای من ولی چه کنم ناچاریه دیگه وقتی بزرگتر شدی کاملا برات توضیح میدم وتو حتما حق رو به من میدی . عزیزم الان شیرین ترین لحظات رو داری ولی من همیشه کنارت نیستم بعضی وقتا به مادرایی که خونه دارن غبطه میخورم .اینکه بزرگ شدن کودکت رو ببینی خی...
29 ارديبهشت 1390

تغذیه کودک

عوامل خطردردوران تغذيه تكميلي كودك بعداز 6 ماهگي واردمرحله جديدي اززندگي مي شوددر اين زمان شيرمادر به تنهايي نمي تواند نيازهاي بدن وسلولهاي درحال رشد اوراتامين كند واوبايد بخشي ازنيازهاي خودراازغذاهايي بگيرد كه توسط مادريافردقابل مراقبت كننده تهيه مي شود. چگونگي تهيه غذاي كمكي ,رعايت بهداشت درتهيه ونگهداري آن , زمان شروع كردن غذا همگي مي توانند درروند تغذيه ورشد كودك موثرباشند. دراين دوران اغلب كودكان كشور به دلائل مختلفي كه اكثرآنها براحتي قابل پيشگيري هستند دچاركم وزني وافت رشد مي شوند . مهمترين عواملي كه مي تواند سلامت كودك رادر معرض خطرقرار دهد عبارتنداز:   كودك بعداز 6 ماهگي واردمرحله جديدي ا...
27 ارديبهشت 1390

حسنی و باربد

      باربد از حدود ٥ ماهگی با شعر حسنی توی ده شلمرود به خواب میرفت .و  الان که ٧ ماهشه این شعر رو کاملا میشناسه وخیلی دوستش داره .میخوام این شعر رو براش توی وبلاگش بذارم توی ده شلمرود حسنی تك و تنها بود /  حسنی نگوبلا بگو تنبل تنبلا بگو/موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه/نه فلفلی نه قلقلی نه  مرغ زرذ كاكلی /هیچكس باهاش رفیق نبود/تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم ؟ نه نمیام نه نمیام/سرتو می خوای اصلاح كنی؟ /نه نمی خوام نه نمی خوام /كره الاغ كدخدا یورتمه می رفت تو كوچه ها/الاغه چرا یورتمه میری؟ دارم میرم بار ببرم دیرم شده عجله دارم الاغ خوب و ...
22 ارديبهشت 1390